کد مطلب:35493 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:159
آنچه را كه می كاری، درو می كنی (تو جو كشته ای، گندم نخواهی درود). خداوند اندر كتاب مجید تبهكار اگر یافت فرصت ز من مپندارد آن پست ناپاكدین و یا آنكه از خویش گردد رضا رها كردم از آن جهت بدسكال پس آنگاه آن جان ناپاك دون ستمكار پنداشت حق، غافل است به ناگاه خشم خداوندگار در آن حال بدكاره ی تیره، سخت زند چنگ در دامن این و آن نه او را كسی می رود پیشواز ثناگوی، قفل خموشی به لب گروهی دگر، طعنه و ناسزا ستمگر در این حال آسیمه سر به جان عزیزم هر آن كس كه پند چراغ خرد گر فروزد به دست چو دست خدایش بود پشت سر نیازش نباشد به غیر از اله نگردد ستمكاره ی نابكار [صفحه 120] درستی كند پیشه و ز راه راست تو انسان مست از شراب غرور پی چاره برگیر سر را ز خواب به گفتار پیغمبر نازنین جهان شد ز اندیشه اش باصفا چنان با تو رفتار دارد خدا همان بذر كاندر زمین كاشتی ز گهواره چون رهسپاری به گور بیندیش اگر خویش، صاحبدلی ز قرآن كنون چند پندی ترا اگر جان بدین پند تزیین كنی ندارد خداوند یكتا قرین مكن روح پاكیزه ی خود تباه مده دین و وجدان به دنیا ز دست به هم نوع خود چهره یك رنگ دار به دنیا كجا برتری، از دواب تو درنده را خوانده بیدادگر و كردی بزك چون زنان جوان كسی را كه ایمان به یزدان بود فروتن، رحیم است و پرهیزكار [صفحه 121]
«ما تزرع تحصد»
بفرمود و از جان بباید شنید
نباید شود غره بر خویشتن
كه غافل شد از او جهان آفرین
چو فرصت بدو داده باشد خدا
كه آلوده گردد به وزر و وبال
به كیفر، به دوزخ شود سرنگون
ز پیروزیش در ستم خوشدل است
زند شعله بر جان آن نابكار
به بیداری حق، یقین كرد سخت
نگیرد كسی دست او زان میان
نه دستی دگر هست سویش دراز
زند چون ستمگر بود در تعب
بگویند بر او چو افتد ز پا
سیاه است آینده اش در نظر
پذیرد نبیند دگر او گزند
به تاریكی دهر افتد، شكست
نه گمراه گردد نیفتد دگر
به وامانده یاران در نیمه راه
چو از جان و دل گشته پرهیزكار
نپیچد كه پیچیدن از حق خطاست
كه افتاده در خودسری بی شعور
ز احوال پیشینیان رخ متاب
به دقت فرادار گوش یقین
سزد پیروی از چنین رهنما
كه در حق مردم بیاری بجا
به ناچار آن كشته برداشتی
از این هول صحرا نمایی عبور
چرا از چنین منزلی غافلی
بگویم كه باشد ترا رهنما
ز خود حال و آینده، تامین كنی
به درگاه او بر زمین نه، جبین
به خیره مینداز خود را به چاه
كه گردد هلاك از هوس، خودپرست
زبان و دلت را هماهنگ دار
اگر هست برنامه ات خورد و خواب؟
چو بیداد كردی چه باشی دگر
ترا هست آیا ز مردی نشان؟
سه خصلت ورا زیور جان بود
بسنجید احوال خود زین قرار
صفحه 120، 121.